بکتاشبکتاش، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

بکتاش

بکتاش پیشی

  عزیزم پنج شنبه با بابا مهدی رفته بودیم سرزمین عجایب ی دفعه نظرت نسبت به بچه هایی که صورتاشونو نقاشی کرده بودن جلب شد ازت پرسیدیم دوست داری شما هم اون شکلی بشی شما هم گفتی دوست دارم خلاصه نشستی و خانومه ازت پرسید کدومو دوست داری خودت نشون دادی  و خانومه هم روی صورتت نقاشی کرد و تا آخرش هم تکون نخوردی تازه میگفتی  مامان اوشدل شدم؟ خیلی عسل شدی مامانی دوستت دارم. ...
8 دی 1392

روستای بکتاش

عشق با دوری و نزدیکی در نوسان است. اگر دوری به طول انجامد ضعیف میشود و اگر تماس تداوم یابد به ابتذال کشیده میشود، و تنها با بیم، امید، تزلزل، اضطراب و دیدار و پرهیز زنده و نیرومند میماند.امّا دوست داشتن با این حالات نا آشناست. دنیایش دنیای دیگریست..........! عزیزم امروز متوجه شدم که ی روستایی در ایران وجود داره به نام بکتاش خیلی برام جالب بود سرچ کردم که اطلاعات زیادی ازش پیدا کنم اما خیلی جامع نبود اطلاعاتی که به دست آوردم رو برات میذارم: روستای بکتاش در ٢٠کیلومتری میداندوآب و مرکز دهستان زرینه رود می باشد با بیش از پنج هزار نفر دهستان زرينه‌رود به مركزيت روستاي بكتاش مشتمل بر روستاها، مزارع و مكانها به شرح زير: 1 - بكتاش، 2 - سا...
24 آذر 1392

3/3/92 باغ وحش پایان 18ماهگی

خدایا همواره تو را سپاس میگزارم که هرچه در راه تو و پیمان تو پیشتر میروم، بیشتر رنگ میبرم، آنها که باید مرا بنوازند میزنند، آنها که باید همگامم شوند ساده راهم میشوند، آنها که باید امیدوارم کنند و تبرئه‌ام کنند، سرزنشم میکنند نومیدم میکنند......تا چشم انتظارم تنها به روی تو باز ماند، تنها از تو یاری طلبم، در حسابی که با تو دارم شریکی نباشد تاتکلیفم با تو رشن شود.تا تکلیفم با خودم معلوم گردد!! سلام عزیزم این برای اولین باری که میری باغ وحش و حیوونا رو از نزدیک می بینی  خودت هم لباس گارفیلد پوشیدی که همه هم نگات میکردن اینجا درب ورودیشه که وارد میشی و همه هم بغل کانگورو عکس میندازن عزیزم بهت خیلی خوش گذشت به دو دلیل یکی ...
24 آذر 1392

17 ماهگی بکتاش

خداوندا من در کلبه حقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرشه کبریایی خود نداری! من خدای چون تو دارم و تو چون خودی نداری! عزیزم انقدر کارای جدید یاد گرفتی که نمیدونم از کجا شروع کنم و بنویسیم اول از فرهنگ لغات که گسترش پیدا کرده میگم: باب اسفنجی= بائی                                بابا مجید=باباجید بابا مهدی=بابا إتی                             ...
24 آذر 1392

بکتاش در سزمین عجایب

اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری سلام عزیزم دیروز جمعه ٧/٧/٩١ با آیدا و آیسان (دختر عمه هات)رفتیم سرزمین عجایت اول که رفته بودیم انقدر برات تازگی داشت که هاج و و اج مونده بودی و اینور و اونور و با تعجب نگاه میکردی  اول از همه با بابات و بچه ها رفتی سوار قطار شدی  خیلی خوشت اومده بود و دست میزدی بعدم رفتیم  سوار هواپیما و بالن  شدی توی هواپیما شما صندلی جلو نشستی، کمربندم برات بستم منم روی صندلی عقب نشستم و از پشت هواتو داشتم انقدر خوشت اومده بود که نگو و نپرس عین خلبانا توی بازی هایی که ماهم باهات بودیم خیلی لذت می بردی  و خوشت می اومد ام...
24 آذر 1392

تعطیلات 92

به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد سلام عزیزم عزیزم  هر چی به تعطیلات عید نزدیک تر می شیم خوشحالم که قراره چند روزی رو با هم باشیم و خوش بگذرونیم برای عید هم برات کلی لباس های خوشگل خوشگل خریدم که بپوشی و نازتر بشی برای عید ی ٧ روزی رفتیم شمال ویلای بابا جون و کلی به هممون خوش گذشت اونجا فقط شما تنها نبودی ی نینی دیگه هم بود رها دختر عمومی من که با همدیگه کلی بازی کردید  ی روزشو رفتیم توی ی غار ته روستای دانیال راهش به قدری زیبا بود که اصلا دلمون نمیخواست به تهش برسیم  شما هم که کلی کیف میکردی البته تموم راهم توی بغل بابا بودی و بابا رو واقعاً خسته کردی برگشت...
24 آذر 1392

دندان بکتاش

اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است عشقم سلام دیروز بعد از ١٠ماه و ١٢روز دیدم که دندونای خوشگلت دارن نیش میزنن تازه دلیل  این همه بی طاقتی تو   فهمیدم انقدر خوشحال شدم که نگو و نپرس آخه برده بودمت دکتر و دکتر گفت دندونات توی لثت گیر کرده بود و دو تا هم آمپول دس بهت زد برای همین همش نگران بودم حالا که دیگه دیدم دارن در میان ی کمی خیالم راحت شد و خوشحال شدم دندون در آوردنت مبارک باشه عزیزم منم که تا تو نخوابی نمی‌برد خوابم تو درد عشق ندانی، بخواب آسوده   ز ریشه کندن این دل تبر نمی&zw...
24 آذر 1392

راه افتادن

دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند سلام عشقم انقدر این روزها شیطون شدی و کارای من بیشتر شده کمتر وقت میکنم برات خاطره هاتو ثبت کنم ولی چیزی که خیلی خوشحالم کرده و خیلی برای هممون تازگی داره راه افتادنته تا دستت و میگیریم خیلی خوشگل راه میری و کلی خوشحال میشی البته زمین هم می افتی اما راه رفتنت خیلی بانمکه خودت از همه بیشتر ذوق میکنی البته میگم که راه میری دستت رو که میگیریم میدوی فقط هم دوست داری بری بیرون فکر میکنم تا تولدت دیگه خودت به تنهایی راه بری بیست و ششم این ماه تولد یک سالگیته اصلاً باورم نمیشه به این زودی یکسالت داره تموم میشه و یکساله که با مایی فکر میکنم که دیگه بدون تو نمیتونم زندگی کنم ...
24 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بکتاش می باشد