17 ماهگی بکتاش
خداوندا من در کلبه حقیرانه خود چیزی را دارم که تو در عرشه کبریایی خود نداری! من خدای چون تو دارم و تو چون خودی نداری!
عزیزم انقدر کارای جدید یاد گرفتی که نمیدونم از کجا شروع کنم و بنویسیم اول از فرهنگ لغات که گسترش پیدا کرده میگم:
باب اسفنجی= بائی بابا مجید=باباجید
بابا مهدی=بابا إتی مامان جون=مامانون
لالا=یایا خاله=آله
بریم=ب ییم هواپیما=هواپیدا
جوجو=جی جو ماشین=مائین
جارو=جایو عینک=عندک
کارایی که یاد گرفتی:
وقتی می خوای مارو بترسونی لباتو گرد میکنی و میگی اووووووووووووو و ماهم باید بترسیم و فرار کنیم و خودت کلی می خندی
همش میگی چش و مبل و نشون میدی یعنی من چشم میذارم شما برید قایم شید و کلی باهم بازی میکنیم
چند روز پیش با هم رفتیم خانه کودک فراز و کلی برات لگوی جدید خریدم اونارو خیلی دوست داری و سعی میکنی که بکنیشون توی هم
تا میگم بریم جارو برقی بکشیم بدو بدو میدویی و دسته جارو برقی رو میکشی و باهم میاریم و کمکم میکنی که جارو کنیم البته چه کمکی هم همش خاموش و روشنش میکنی درجشو بالاپایین میبری از اینکه لولشو هم بگیرم بهت کلی کیف میکنی و خودت هم میگی این کارو بکن
ی بار توی عید ساعت ١٠ شب که داشتیم از جایی بر میگشتیم آهنگ لالایی که از رادیو پخش میشد و شنیدی و خودت هم نشستی با هاش خوندن البته زمزمه کردن منم تصمیم گرفتم آهنگ و برات از اینترنت دانلود کنمو شبا برات میذارم حال دیگه هر وقت خوابت میاد دست منو میگیری و میگی یایایی یایایی
ی چند وقتی میشه که شبا دیگه برای شیر خوردن از خواب بیدار نمیشی و من هم از این موضوع خیلی خوشحالم پسرم دیگه داره بزرگ میشه
دیشب ی کار جدیدی یاد گرفتی بهت که میگم مامان و چقد دوست داری دستاتو تا آخر باز میکنی میگی اینقد اینم ی سری از عکسای خوشگلت توی ١٧ ماهگیت
اینجا هم تولد تینوش جون بود که توی محوطه اش اینارو گذاشته بودن :
این پلنگ صورتی رو خودت به بابایی گفتی اینو بده و باباهم بهت داد و پهنش کردی توی سالن و هی باهاش بازی کردید
اینجا هم که لباس گارفیلد و پوشیدی و داری از درو دیوار میری بالا