تعطیلات 92
به سه چیز تکیه نکن ، غرور، دروغ و عشق.آدم با غرور می تازد،با دروغ می بازد و با عشق می میرد
سلام عزیزم
عزیزم هر چی به تعطیلات عید نزدیک تر می شیم خوشحالم که قراره چند روزی رو با هم باشیم و خوش بگذرونیم برای عید هم برات کلی لباس های خوشگل خوشگل خریدم که بپوشی و نازتر بشی
برای عید ی ٧ روزی رفتیم شمال ویلای بابا جون و کلی به هممون خوش گذشت اونجا فقط شما تنها نبودی ی نینی دیگه هم بود رها دختر عمومی من که با همدیگه کلی بازی کردید ی روزشو رفتیم توی ی غار ته روستای دانیال راهش به قدری زیبا بود که اصلا دلمون نمیخواست به تهش برسیم شما هم که کلی کیف میکردی البته تموم راهم توی بغل بابا بودی و بابا رو واقعاً خسته کردی
برگشتنی هم انقدر که خسته شده بودی توی بغلمون خوابت برد و تا سه ساعت هم خوابیدی
بعد از ظهر ها هم سوار ماشینت میشدی و توی حیاط ویلا کلی دور میزدی
روزای خوبی بودن همش در کنار هم بودیم و اگه جایی هم نمیرفتیم انقدر در کنار توبودن خوش میگذشت که نیازی به تفریح کردن نمیدیم
دیگه بعد از اون یک هفته هم که اومدیم خونه پرستارت نیومد و مجبور شدیم ی دو روزی بزارمت خونه مامان بابا و با آیسان اینا سرگرم بودی بعدشم که مامان خودم از شمال اومد دیگه بردمت اونجا
ی خاطره جالب هم تعریف کنم که کلی بهت خندیدیم
ی روز رفتیم بیرون دم میدون متل قو انقدر ترافیک بود که حدود سه ساعتی توی ترافیک بودیم شما هم مشغول بازی کردن با ماشین های بغلی بودی
توی ی ماشین داشتن چیپس می خوردن شما هم به اونا نگاه کردی و با انگشتت اول چیپس اونا رو بعدا دهنت رو نشون دادی یعنی به شما هم بدن آقاهه هم از ماشین پیاده شد و برات آورد و شما هم دستت و کردی توی چیپس و ی مشت بزرگ برداشتی اولش ی کمی خجالت کشیدیم ولی بعدش انقدر بهت خندیدیم چون مامان اصلا به شما از اینجور چیزا نمیده از مزش خوشت اومده بود و تا تهشو خوردی