آش دندونی
سلام عمرم دیروز سه شنبه یازدهم مهر ماه به مناسب دندون درآوردنت مامانی برات آش دندونی درست کرد که خیلی هم خوشمزه بود دستش درد نکنه عزیزم حالت اصلا خوب نیست شبا هم که دو شبی هست اصلا خوب نمی خوابی پری شب که کلی آوردی بالا دیشب هم تب داشتی اسهال هم شدی زنگ زدم به دکترت گفت به خاطر دندونته اما من خیلی نگرانتم امیدوارم که زودتر خوب بشی چون واقعا فکرم درگیرت و ناراحتم برات از همه اینا گذشته چیزی که بیشتر نگرانم میکنه اینه که هیچی نمی خوری حتی به زور دندوناتم که ماشالله انقدر خوشگل و نازن هر شب کلی نگاشون میکنم و قربون صدقشون میرم
نویسنده :
مامان بکتاش
10:55
تولد بکتاش
عزیزم تولدت مبارک عزیزم قرار بود جشن تولدت رو ی جشن خیلی بزرگ بگیریم اما به دلایلی نشد و چون روز تولد شما مصادف بود با روز اول محرم قرار شد یک هفته زودتر تولد شما رو برگزار کنیم برای همینم قرار شد دوتا مامانی ها و بابایی ها و دایی و خاله و عمه و مامان بزرگا رو دعوت کنیم که آغاز دومین سالگرد تولدت رو جشن بگیریم باورمون نمیشه که یک سال گذشت و یک سال باهم بودیم مثل برق گذشت .امیدوارم که سالیان سال با هم باشیم و بتونیم با هم جشن تولدت رو برگزار کنیم و هر سال نسبت به سالهای گذشته کامیاب تر شده باشی و به موفقیت های بزرگی دست پیدا کنی و ما هم افتخار کنیم و خدا رو شکر کنیم همزمان با تولدت دیگه می تونی خوب راه بری ...
نویسنده :
مامان بکتاش
8:59
کارهایی که بکتاش می تونه در 10 ماهگی انجام بده
بکتاش چهاردستو پا راه میره هر جایی رو که می بینه میخواد بگیره و بلند شه بعد از اینم که بلند میشه با گرفتن راه هم میره میشینه دست میزنه خیلی خوشگل میرقصه و بالا و پایین میپره با دیدن هر بچه ای کلی ذوق میکنه و می خواد که بگیردش کلمه هایی هم که میگه: بابا. دد.به به .ماما. آدا . توی خونه هر جا مامانش میره دنبالشه حمومو خیلی دوست داره اگه صدای آب بیاد زودتر از همه توی حمومه آهنگ عروسک من سرما خورد چرا رو خیلی خیلی دوست داره در هر شرایطی که براش بزاریم دست میزنه و چشم ازش بر نمیداره مثل چرا عطسه هم میکنه دستشو میندازه دور گردنمون و بوس میکنه ...
نویسنده :
مامان بکتاش
11:48
فقط برای بکتاش عزیزم
برای بکتاش عزیزم
عکس های جالب بکتاش
از پله بالا رفتن بکتاش
عزیزم پنجشنبه 19مرداد ماه 91 وقتی بعد از ظهر رفتیم خونه مامانی خاله و مامانی بالای پله ها وایساده بودن و بشما رو تشویق میکردن که بری بالا شما هم دونه دونه پله هارو رفتی بالا انگار که از قبل خودت بلد بودی در صورتی که تا حالا این کارو انجام نداده بودی کلی برات دست زدیم و ازت فیلم گرفتیم که بعداً ببینی ...
نویسنده :
مامان بکتاش
9:27
آتلیه رفتن بکتاش
چهارشنبه 18مرداد91 من و شما وخاله مریم قرار بود بریم آتلیه کاج توی سعادت آباد بعد از ظهر از ساعت 3 خوابیدی تا 5 ما هم ساعت 6 وقت داشتیم مامان هر کاری کرد که شمارو بیدار کنه نتونست البته همیشه کمتر از این می خوابیدی نمیدونم اونروز چت شده بود خلاصه به زور بیدارت کردم و بردمت حمام و لباس خوشگل کردم تنت و رفتیم دنبال خاله مریم و رفتیم آتلیه توی راه هم ی کمی خواب آلو بودی وقتی رسیدیم اونجا همه چیز برات تازگی داشت و انگار که اصلال از محیط خوشت نیومده باشه ما هر کاری که کردیم شما ی کمی بخندی و توی عکس خنده رو باشی نشد که نشد یک ساعت هم وقت صرف کردیم خلاصه از توی 40-50 تا عکسی که گرفتن ازت فقط یکیش خوب شده بود دیگه ...
نویسنده :
مامان بکتاش
9:26