بکتاشبکتاش، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

بکتاش

پایان 19 ماهگی

1392/9/20 14:18
نویسنده : مامان بکتاش
186 بازدید
اشتراک گذاری

زندگی داستان مرد یخ فروشیست که از او پرسیدند فروختی:گفت نخریدند تمام شد. دکتر شریعتی

سلام عشقم

این روزا دیگه واقعاً دارم حس میکنم که خیلی خیلی داری بزرگ میشی و کارای بزرگونه انجام میدی حرف زدنت هم خیلی کامل تر شده و خوب جمله بندی میکنی البته بعضی ها رو هم غلط غلوط میگی اما خوب خرف میزنی همه متوجه میشن چی میگی و زبونت هم خیلی شیرینه و مهربونی اینو از کارات میگم هر بچه ای رو که می بینی دوست داری بغلش کنی و بوسش کنی

خیلی هم کتاب خونی اینم عکس کتابت که خیلی دوستش داری عاشق خودکار و مداد هم هستی ، هر وقت حوصلت سر میره میای میگی آبی یعنی خودکار ،ما برای اینکه رنگا رو هم یاد بگیری بهت مداد آبی میدادیم میگفتیم مداد آبی حال دیگه شما به همه خودکار و مدادا میگی آبی  اینم از آموزش ما؟؟؟؟؟؟؟؟

 

وقتی مداد و میگیری خیلی قشنگ روی کاغذ خط خطی های آروم میکنی و چیزایی که ما بهت یاد دادیم و وقتی ما میکشیم اسمشونو میگی مثل: ماه. ستاره . باب اسفنجی .ماشین  و . . .

عزیزم کلی هم فلش کارت داری که همشونو خوب خوب بلدی و خودت میری و میاریشون و اسماشونو میگی خصوصاً حیوونا رو مثل: میمون . سگ . گاو . پروانه .شیر .زنبور . اسب .فیل . جوجو  و. . .

دیگه:  قطار . هواپیما . دریا . خونه . کتاب و . . .

حالا دیگه رفتیم سراغ رنگا و میوه ها که اینارو بهت یاد بدیم اما الان که اول کاریم به همه رنگا میگی آبی و به همه میوه ها هم میگی سیب ولی مطمئنم خیلی خیلی زود یاد میگیری البته میوه ها رو هم همینجوری خیلی هاشونو بلدی مثل گیلاس

بعد از ظهر ها هم تا از خواب بیدار میشی میگی بدنی= بستنی  و ی نیم ساعت بعدشم میری دم یخچال و آبولوو = آب آلبالو می خوای بعدشم میگی بییم اموم =بریم حموم

 

خیلی با همیگه خوشیم و هر روز از اینکه خدا تورو بهمون داده شکر گذارم و هیچ وقت فکر نمیکردم که انقدر دوست داشته باشم  با اینکه  تو خونه شیطونی میکنی  اما وقتی نیستی اصلاً انگار که هیچ کسی توی خونه نیست دیروز که با بابا یک ساعتی رفتی بیرون که من به کارام برسم  توی این فاصله چند بار زنگ زدم که حالتو بپرسم  چون نیستی خیلی جات معلومه و وقتی که اومدی دیگه کلی خوردمت

 

انقدر هم کارات خطر ناکه که نباید چشم ازت بردارم اینم عکسی که اگه پنجره رو باز بزارم فکر کنم از لای نرده ها خودت و پرت کنی توی کوچه

جدیداً هم که شبا واقعاَ به زور می خوابی  آرزومونه که شبا ی کمی زود بخوابی و مامان هم به کاراش برسه

اینم از خواب نازت که آدم عاشقت میشه

اینم عکسای شمالته

اینجا داری میدویی دنبال ماهیی که بابا و دایی از صبح زود رفته بودن رودخونه ماهیگیری و آخرم تونستن این ماهیی رو برای شما بگیرن

اینم ماهی که انقدر  از آب درش آوردی و کردی تو ی آب کشتیش

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بکتاش می باشد