مسافرت بکتاش در مرداد90 به متل قو
سلام عزیزم
پنجشنبه دوزادهم مرداد من و شما و بابایی بعد از ظهر ساعت ٤ راه افتادیم سمت شمال ویلای بابا جونی اوناهم صبح زود رفته بودن توی راه کلی از سرو کله مامان بالا رفتی و کلی مامان و خسته کردی دیگه فقط آرزو میکردم هر چی زودتر برسیم اگه این آهنگای چرا توی موبایلم نبود که دیگه هیچی راه خیلی خلوت بود واسه همینم ساعت ٨اینطورا رسیدیم و از اینکه رسیدیم شما هم خیلی خوشحال شدی چون تو بغل مامان خسته شده بودی و مامانی اینا و خاله رو که دیدی کلی خوشحال تر شدی شبم ساعت ١١رفتیم کنار دریا و نشستیم شما هم که توی کالسکه بودی و کلی ذوق میکردی و خوشحال بودی و تا ساعت ١ هم که برگردیم انگار نه انگار که باید بخوابی
خلاصه فردا صبح هم دوباره رفتیم دریا و شما با بابایی و بابا و دایی رفتید توی آب و کلی بازی کردی بازم اولش می ترسیدی و گریه میکردی اما یواش یواش راه و افتادی وخوشت اومد اونجا ی دوستم پیدا کردی که اسمش آبتین بود
و کلی با هم بازی کردید آبتین ی ماهی مرده از آب گرفته بود و با اون کلی سرگرم بودید و کنار دریا شما توی ساحل چاردست و پا راه می رفتی خیلی با نمک بود
و انقدر خسته شدی که اومدیم خونه از ساعت ٢ خوابیدی تا ٥/٦
سفر با شما خیلی خوش میگذره البته ی کمی اذیت می کنی اما اذیتت کمتر از لذتی که با شما توی سفرداریم روز خوبی و بود و به هممون خوش گذشت ساعت ٣ نصفه شب هم رسیدیم خونه و شما تازه از خواب بیدار شدی و سر حال و تا ساعت ٥نذاشتی مامان بخوابه خلاصه به زور خوابیدی
و فکر مامانم نمیکردی که صبح میخواد بره سرکار