میهمانی رفتن بکتاش
دیشب بکتاش با مامان و باباش رفته بود عروسی خاله سارا دوست مامانش البته اول می خواست بره خونه مامان بزرگش اما مامان بزرگش خونه نبود و مجبور شد با مامان و باباش بره عروسی اول که رفتیم فکر کردیم اذیتمون میکنه و زود مجبومون میکنه که بر گردیم اما اونجا خیلی آقا بود و کلی بهش خوش گذشت و کلی شادی میکرد و آخر شب هم اصلا نه به فکر خواب بود نه هیچی دیگه سر شام هم زد ی لیوان و شکوند این اولین خرابکاریهایی که داره شروع میکنه انجام بده البته بعد از شکستن عینک خالشو ی سری خرابکاری های دیگه آخر شب هم که راه افتادیم دنبال عروس و داماد و بردیمشون خونشون و آقا بکتاشم توی ماشین انقد که خسته شده بود گ...
نویسنده :
مامان بکتاش
11:55