میهمانی رفتن بکتاش
دیشب بکتاش با مامان و باباش رفته بود عروسی
خاله سارا دوست مامانش البته اول می خواست بره خونه مامان بزرگش اما مامان بزرگش خونه نبود
و مجبور شد با مامان و باباش بره عروسیاول که رفتیم فکر کردیم اذیتمون میکنه و زود مجبومون میکنه که بر گردیم
اما اونجا خیلی آقا بود و کلی بهش خوش گذشت و کلی شادی میکرد و آخر شب هم اصلا نه به فکر خواب بود
نه هیچی دیگه سر شام هم زد ی لیوان و شکوند
این اولین خرابکاریهایی که داره شروع میکنه انجام بده البته بعد از شکستن عینک خالشو ی سری خرابکاری های دیگه آخر شب هم که راه افتادیم
دنبال عروس و داماد و بردیمشون خونشون و آقا بکتاشم توی ماشین انقد که خسته شده بود گرفت و خوابید اما به هر حال منو باباش ازش خیلی راضی بودیم چون خیلی پسر خوبی بود
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی