بکتاشبکتاش، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

بکتاش

عکس بکتاش

1392/9/20 14:00
نویسنده : مامان بکتاش
178 بازدید
اشتراک گذاری

لحظه لحظه زندگی را سپری میکنیم تا به خوشبختی برسیم ٬

غافل ازاینکه خوشبختی در همون لحظه ای بود که سپری شد.

پایان دو سالگی:

بکتاشم،عزیزم

می خوام برات توانایی هایی که پیدا کردی رو بگم:

از حرف زدنت شروع میکنم که فرهنگ لغاتت از نظر من کامل که چه عرض کنم از کامل هم گذشته و از سن خودت خیلی بزرگتر حرف میزنی هر سوالی که ازت میکنم روخیلی خوب و با دقت جواب میدی شبا که میخوای بخوابی باید چند تا کتاب برات بخونم اول از همه عاشق کتابای می می نی هستی و باید از اونا شورع کنیم مخصوصا اونی که دستش با کبریت سوخته خودت زودتر از اینکه من بخونم خط به خط میگیشون  تازه با احساس تر

بعد از اون میرسه به کتابای کتی و اونارو  برات میخونم و سوال میکنم شما هم جواب میدی دیگه بعد از اینا وقت گفتن قصه میرسه اونم حتما باید شنگول و منگول باشه خلاصه بعد از همه اینا تازه یادت می افته که باید بازی کنی و ...      خلاصه دیگه مامان خوابش میبره تا شما بیای و خودت بخوابی

بازی کردنم که بیشتر قایم موشک بازی رو دوست داری و خودت چشم میذاری و١٠-٢٠-٣٠-...میشمردی تا مامان بره قایم شه و دنبالش بگردی و . . .

بعد که این بازی های حرکتی تموم میشه میری سراغ لگو ها و بازی فکری ها هر کدوم و میاری و به مامان هم میگی بشین باهم بازی میکنیم و میبری میزاری توی کمد و بعدی رو میاری و انقدر خوب و جالب باهاشون بازی میکنی که شک میکنم دو سالته

خمیر بازی رو هم خیلی دوست داری ی سینی مخصوص خمیر داری که میارم و بیشتر هم دوست داری مار درست کنی چون از همه چیز راحت تره

دیگه یکی از بازی هایی هم که واقعاً دوست داری اینه که جعبه توپاتو بزاری روی تخت و از روی تخت توپاتو بندازی توی سبد بسکتبالی که روی کمد نصبه و هر توپی که می افته توش دست میزنی و البته منم باید دست بزنم و میگی آفرین

وقتی توپارو هم برمیداری رنگاش رو هم میگی

بعد از همه این کارا هم میگی مامان دفتر نقاشیمو بده بعد با پاستل و مداد رنگی شروع میکنیم به نقاشی کشیدن شما میگی و من هم میکشم شما هم بیشتر دایره های تو هم میکشی که دوست دارم بدونم از نظر روانشناسی یعنی چی

توی آشپزخونه هم با هم میریم کار میکنیم

مثلاً اگه من بخوام آب میوه ای چیزی بگیرم شما برام میگیری و وقتی غذا رو روی گاز میزارم بلندت میکنم توشو ببینی و خلاصه با همدیگه خیلی خوش میگذرونیم بعضی اوقات هم ی بازی ای که که خیلی دوست داری اینه که من بشینم و بهت مثلا پول بدم و شما بری نون بخری که خیلی بانمک این کارو میکنی میری پشت مبل مثلا نون میخری و وقتی میرسی میگم مامان نونارو بده به من میگی آخه مامان توی راه همشون خوردم

اینجاس که دیگه باید منم شمارو بخورم

از زمانی که ساعت کاریمون توی اداره زیاد شده خیلی بیشتر دلم برات تنگ میشه و خیلی برات نگرانم که خدای نکرده احساس خلاء نکنی اما چه کار کنم که چاره ای نیست ولی واقعاً سعی میکنم از زمانی که میام خونه برات وقت بزارم و باهات بازی کنم که نبودم رو برات جبران کنم  و سعی میکنم تو رو هم توی کارای غذا درست کردن و جمع و جور کردن و تمیز کردن دخالت بدم که اینم برات بازی بشه

 تلفن هامون رو هم شما جواب میدی خیلی قشنگ که هر کی زنگ میزنه کلی کیف میکنه و لذت میبره مخصوصا اینکه روی پیغام گیرم صدای شمارو گذاشتیم و هر کی زنگ میزنه برات یک عالمه پیغام میزاره

قبلا فکر میکردم بچه ها که بزرگ میشن جذابیتشون کمتر میشه اما الان جور دیگه ای فکر میکنم البته شاید چون قبلا تجربه بچه رو نداشتم اینجور فکر میکردم اما الان میتونم بگم حتی از قبل هم بیشتر دوستت دارم

عزیزم خیلی خیلی داری زود بزرگ میشی هر روزت بهتر از دیروزی و هر روز بیشتر از روز  قبل خدارو شکر میکنیم که همچین بچه سالم و خوبی بهمون  داده امیدوارم که لیاقتت رو داشته باشیم و بتونیم خواسته هاتو برآورده کنیم  و کسری ای توی زندگیت نداشته باشی چه از نظر مالی و چه از نظر احساسی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بکتاش می باشد