مسافرت بکتاش بدون باباش
سلام عزیزم روز سه شنبه سوم مرداد ماه ١٣٩١ من و بکتاش عزیزم و مامان بزرگت و خاله و دوستای مامانت رفتیم کیش بهمون خیلی خوش گذشت علی رغم اینکه چون بابا کار داشت و نمی تونست بیاد و ما فکر می کردیم که بهمون خوش نمیگذره ولی خوش گذشت اولین کاری که توی مسافرت یاد گرفتی این بود که وقتی بهمون تغذیه بین راه رو دادن و ما آب میوه رو گذاشتیم دم دهن شما بعد از ی کمی ور رفتن یاد گرفتی که قشنگ با نی آبمیوه بخوری انقدر خوشگل خوردی این اولین مسافرت با هواپیمات بود قبل از این با هواپیما هیچ جا نرفته بودی وقتی هم که از زمین هواپیما بلند می شد کلی ذوق میکردی و رفتی بغل خاله و از پنجره بیرون و نگاه کردی برات خیلی عجیب بود اینو از نگات میشد خوند ...